عزیزم اکنون تنهای تنها در گوشه ای ازاتاق نشسته ام و به آن لحظه ها فکر می کنم اما چه زود گذشت مدتی که در کنار شما بودم .
آخر چرا این قدر مرا عذاب می دهی . وقتی می دانی که از دوری شما رنج می برم , چراازمن دوری می کنی .
وقتی می بینی تشنه یک جرعه از محبت شما هستم چرا آن را از من دریغ می کنی . وقتی می دانی قلبم با تو و در کنار تو
آرام می گیرد , چرا این آرامش را ازمن می گیری . به خدا دیگه تحمل یک لحظه دوری تو را ندارم . بعضی اوقات دور از
چشم دیگران به گوشه ای خلوت پناه می برم و به یاد بی وفایی شما ساعتها اشک می ریزم . وقتی تو که پاره ای از وجود منی
از من دوری می کنی به چه کس دیگر می توانم دل خوش کنم و شادی و غمم را با او قسمت کنم ؟؟؟ به این دل خوش بودم که اگر
از همه چیز زندگی محرومم لااقل دوستی دارم که دردهایم را می شنود و مرهمی بر زخمهای خشکیده دلم می گذارد . اما نه تنها مرهم
زخمهایم نشدی بلکه زخمی دیگر هم بر سینه ام کاشتی که تا ابد
درمان نمی شود . تو باعث شدی من از همه چیز حتی از زندگی کردن هم سیر شوم
و این کم جرمی نیست . اگر ناراحتی شما از این هست که یک دوست تنها و شادی
و غمش را با شما قسمت می کند به خدا قسم قول می دهم که دیگه زنگت نزنم .
.خدا کند که اینچنین باشد وازباوفا دوست خود-آزرده نشده باشی . درودها
نثارت می کنم و به خود مژده می دهم که در
نزدیک آینده ای باهات صحبت کنم .تو کسی هستی که از جان برایم عزیزتری . روزها می نشینم و در غم تنهایی خودگریه می کنم .
ای کاش اینجا بودی تا باهم بگرییم و تسلای دل یکدیگر باشیم .
کاش میشد که نگاهم با نگاهت بسته می شد . کاش می شد در خیالم با تو بودم با تو بودم
شیرینم امیدوارم که روزهای بعد نیز در کنار همدیگر باشیم و چرخ زندگیت همچنان به سوی خوشبختی
دوران کند . باور کن در اینجا و دور از تو تنها یاد و نام حرفهای قشنگت مرا به زندگی دلگرم می کند .
عشقها , پیوندها , دوستی ها و صداقتها , یکرنگی , سعادت و خوشبختی ها جاودانه و همیشگی خواهند بود وخورشید پر فروغ عشقمان در سایه الطاف ایزد منان هرگز غروبی ندارد دلبرم اگربودی دلم راضی می شد .
جان من عشق من واقعا این دل , دل تو شده بیا تو آغوشم که توی رویاهام تو را گم کرده ام .کسی که هرگز تو را فراموش نمی کند