درخواست از خدا
خدا جون اي خدايه خوبو مهربونم منو به تنها عشقه زندگيم برسون من جز اون هيچكسي رو ندارم خداجون اون همه زندگيمه من بدون اون ميميرم منو به اون برسون
خدا جون اي خدايه خوبو مهربونم منو به تنها عشقه زندگيم برسون من جز اون هيچكسي رو ندارم خداجون اون همه زندگيمه من بدون اون ميميرم منو به اون برسون
آموخته ام که.....
آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست .
آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی .
آموخته ام .... که داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد .
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است .
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت .
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم .
آموخته
ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد،
همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم .
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی .
آموخته ام .... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است .
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند .
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد .
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند .
آموخته
ام .... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من
بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم .
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم .
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم .
آموخته ام .... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته
ام ... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و
پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .
آموخته ام ... که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .
آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم .
این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد. کارل ساگان فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم: |
|
|
عزیزم
میدونی چه قدر دلم برات تنگ شده؟
حرفای من اینجاست توو سینم
جایی که هر لحظه دنبالت میگرده
منتظره تا برگردی
خودتم نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده
دلم میخواد این دلتنگیا و دوری زودتر تموم شه
هروقت بهت میگم بی تابتم زودتر برگرد
نمیدونم این یه ذره چرا اینقدر طول میکشه
احساس میکنم توو این دوریا پیرشدم
خسته ام
خیلی خسته
حتی وقتی میایی بازم دلم برات تنگه
چون میدونم میخوایی زود بری
نمیدونم چرا سهم منی که عاشقتم چرا اینقدر از کنار تو بودن کمه
تمام لحظاتی که کنار تو هستم دلم میخواد توو آغوشت گریه کنم
اما تو نمیذاری گریه کنم
اما وقتی میری گریه هام شروع میشه
میدونم باید دوباره روزای زیادی رو دوور از تو سپری کنم
نازنینم چرا اینقد ازم دوری
قلب من خسته اس....
خیلی خسته.....
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
روزی خبر رسید که قرار است تمام جزیره به زیر آب برود؛ پس تمام اهل جزیره قایقهای خود را مرمت کردند تا راهی شوند. اما عشق راضی به ترک جزیره نشد !چرا که او عاشق جزیره بود!
آن لحظه فرار رسید و تمام جزیره به زیر آب رفت!
عشق ازغرور که با کرجی زیبا عازم مکانی امن بود کمک خواست و گفت:غرور ممکن است مرا با خود ببری؟ غرور گفت:نه تمام بدنت خیس و کثیف شده است و قایقم را کثیف می کنی!
غم در نزدیکی عشق بود؛عشق به او گفت.غم؛آیا تو مرا با خود می بری؟ غم با صدایی حزن آلود گفت:آه عشق من خیلی غمگینم و احتیاج دارم تا تنها باشم!
پس اینبار عشق به سراغ ثروت رفت و به او گفت:آیا می توانم با تو همسفر شوم؟ ثروت گفت:قایق من پر از طلا و جواهر است و دیگر جایی برای تو نیست!
عشق اینبار از شادی کمک خواست.اما شادی آنقدر غرق در شادی و نشاط بود که حتی صدای عشق را نیز نشنید.
ناگهان صدایی مسن و خسته گفت:بیا عشق من تورا با خود خواهم برد!!!! عشق از خوشحالی فراوان خود را به داخل قایق انداخت.عشق آنقدر خوشحال بود که یادش رفت حتی نام یاریگرش را بپرسد! آنها به خشکی رسیدند و پیره مرد به راه خود رفت!وتازه عشق فهمید که حتی نام آن پیرمردرا هم نمی داند. از پیر دیگری پرسید آیا تو او را می شناسی؟گفت :آری او زمان است! عشق با تعجب گفت:زمان؟!!!! پیرمرد گفت:آری زمان؛چراکه تنها او قادر به درک عظمت عشق است!!!!!
عزيزم ناراحت مي شم اگه تصور كني كه من آرامش داشتن تو رو براي خودم و به خاطر خودم مي خوام.
نگارم، قايق كوچيك دلت رو به درياي بزرگ غم ندهچه احساس نازنین و شیرینیه . . .
رو در رو با کسی که دوسش داری بشینی(اتیشگاه)
به چشاش نگاه کنی
تا
عمق وجودت،از یه گرمای عمیق آب بشه
قلبت پر تپش بشه
انگار که داره از سینت کنده میشه
چه احساس عجیبیه . . .
وقتی بخوای با انگشتات،صورتش رو حس کنی
با موهاش بازی کنی
خدای من... باور کردنی نیست...
اونی که میخوای...دوسش داری...عاشقشی...
کنارت باشه...باهات باشه...همراهت باشه...هم پات باشه...
ای خدا منو به عشقم برسون